۱۳۹۵ آذر ۱۶, سه‌شنبه

مجاهد شهید اعظم السادات نسبی


مشخصات مجاهد شهید اعظم السادات نسبی
تاریخ تولد: 1339
محل تولد: کرمانشاه
سن: 29
تحصیلات: دانشجو
تاریخ شهادت: 1367
محل شهادت: تهران

سخن از نوري است در دلِ شب. بشارت و نويدي كه به شوق آن، خونها بر اين خاكِ تشنه روان ميشود. سخن از آزاديست. گوهري بي همتا كه براي دست يافتن به آن دامان محبت را بايد به خون رنگين كرد.
سخن از انسانهايي‌ست بي‌باك و جسور كه بر تيرگي تاختند و سرفراز و پاك از پيكرهاي خويش آونگ‌هايي ساختند بر بر فراز چوبه‌هاي دار! سخن از آناني‌ست كه عاشق و بيقرار، از جان گذشتند و خون خويش را بر پاي درخت آزادي فِشاندند. 
مجاهد شهيد اعظم‌السادات نسبي يكي از سي هزار مجاهدان سرفرازي بود كه در قتل‌عام خونين سال 1367 چوبة اعدام را بوسيد و فاتحانه بر سر دار شد. اعظم در بهمن‌ سال 1339 در كرمانشاه در خانواده‌يي متوسط به دنيا آمد. دوران تحصيل خود را با بهترين نمرات سپري كرد و هميشه جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه بود. انقلاب ضدسلطنتي همزمان با فارغ‌التحصيل‌شدن اعظم از دبيرستان بود. در سال 58 با شركت در كنكور سراسري، در رشتة مهندسي دامپروري به دانشگاه ايلام راه يافت. او با قرارگرفتن در فضاي پرجوش و خروش دانشگاه بعد از خروشِ انقلاب 57 ، مسير جديدي پيش چشمانش گشوده شد. اعظم‌ از طريق انجمن دانشجويان مسلمان در دانشكده و با خواندن كتابها و نشريات، با آرمانهاي سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا گرديد. شناخت مبارزه و شهادت بنيانگذاران و اعضاي مركزيت سازمان او را وارد دنياي جديدي كرد و سرآغازي براي فعاليتهاي سياسي اعظم شد.
اعظم در همة كارهاش فردي مسئول، منظم و مرتب، خيلي باحوصله و صبور بود. از كاري سرسري نمي‌گذشت و براي هر كاري انرژي مي‌گذاشت طوري كه هميشه احساس مي‌كردم كه به كار ارزش ديگه‌يي مي‌بخشه. با همه كس مي‌جوشيد و به ديگران كمك مي‌كرد.
پس از كودتاي فرهنگي كه به تعطيلي دانشگاه‌ها انجاميد، اعظم به كرمانشاه بازگشت و فعاليتهاي خود را در آنجا  ادامه داد. شهادت مجاهدين خلق رضا و مهدي مولايي در سال 60 كه عوامل جذب اعظم به راه و آرمان مجاهدين بودند تأثير به سزايي در او داشت و عزم او را در ادامة راه و ايمان به حقانيت سازمان چند برابر كرد.

خاطرات یکی از همرزمانش:
«اولين بار اعظم رو در سال 64 در زندان ديزل‌آباد كرمانشاه ديدم. او با مجاهد شهيد پروين اميري دستگير و خيلي شكنجه شده بود. هر دوشون پاهاشون آش و لاش بود. مدتي هم در انفرادي تحت فشار قرار گرفتند. اعظم خيلي لاغر و تكيده شده بود اما خيلي با روحيه بود.»

اعظم مي گويد: «با هر كابلي كه مي‌خوردم ايمانم به راهم بيشتر مي‌شد و عمق دجاليت اين رژيم برايم بيشتر روشن مي‌شد. موقعي كه من رو مي‌زدند يك لحظه چشم‌بند از روي چشم‌هام كنار رفت. ديدم شكنجه‌گرها دورم حلقه زده بودند. اوني كه با كابل من رو مي‌زد خيسِ عرق بود. ياد حرف اشرف شهيدان افتادم كه اينها چقدر ذليل و خوارند در مقابل راه ما و در مقابل راه تكامل.»

خاطرات یکی از همرزمانش:
«اعظم در سال 63 از زندان آزاد شد. بعد از آزادي سراپا شوق براي شروع جديد بود. از هر چه در توان داشت براي افشاي جنايات رژيم دريغ نمي‌كرد. ايمان به راهي كه انتخاب كرده بود در اين مدت چند برابر شده بود. براي وصل مجدد به سازمان آرام و قرار نداشت. بعد از مدت كوتاهي دوباره به سازمان وصل شد و فعاليتهاي خودش رو با تشكيل هستة مقاومت از سر گرفت. اما چند ماه بعد مجدداً دستگير شد.»

باز هم زندان و طعم تلخِ شلاق و شكنجه! اما اين رنج‌ها و مرارت‌ها ارادة اعظم را نه سست، كه هزار بار استوارتر و پولادين‌تر از پيش كرد.

خاطرات همرزمانش:
«اول براش حكم اعدام صادر كردند ولي بعد از مدتي به 20 سال زندان كاهش يافت. البته علت كاهش حكم برمي‌گشت به تضادهاي باندهاي رژيم در كرمانشاه. بويژه در زندان بين حاكمان ضدشرع از يك‌سو و به اصطلاح دادگاه انقلاب از سوي ديگه. اين تضادها در حكم‌هاي زندانيان ديزل‌آباد در اون موقع تأثير داشت. 
سال 66 مجدداً اعظم رو در زندان ديدم. از انقلاب ايدئولوژيك دروني سازمان خبردار شده بود. مرتب در مورد اين موضوع سوال مي‌كرد و مي‌خواست بيشتر بدونه. بعد از مدتي از زندان ديزل‌آباد به گوهردشت كرج منتقل شديم. پاسداران روي اعظم خيلي حساس بودند و مي‌گفتند از كسانيه كه به بقيه انگيزه مي‌ده. وقتي يكبار به شرايط زندان اعتراض كرديم ما رو براي بازجويي و تهديد به انفرادي بردند. سلول اعظم كنار من بود. در سلول با هم تماس مي‌گرفتيم و او خبرهاي زندانيان طبقة بالا رو به من مي‌داد. اعظم خيلي شيفتة برادر مسعود و خواهرمريم بود. وقتي از خواهر مريم مي‌شنيد خيلي تحت تاثير قرار ميگرفت و آرزوي ديدن او رو داشت. آرزويي كه البته محقق نشد…
سال 67 وقتي او رو براي بازجويي بردند بهش گفتند : «ديگه آخرخطه! تو سردستة اينها بودي و ديگه كارت تمومه و مي‌خوايم از شرتون خلاص بشيم. تو بايد همون سال 64 اعدام ميشدي؛ پس وصيت نامه‌ات رو بنويس.»
در آخرين ملاقات او با خانواده‌‌اش بعد از  خوردن جام‌زهر و پذيرش آتش‌بس توسط خميني، اعظم با روحية بسيار بالا، به اونها گفته بود كه اين نشونة شكست بزرگي براي رژيم خمينيه و خيلي شاد و خوشحال بود.»

فردا به نام آنهاست! آنها كه با عشق به آزادي، بذلِ جان خويش را پذيرا شدند. آنها كه روح عاصيشان به شعلة عشق مي‌سوخت و بر همة پيش داوريهاي زمان پيروز شدند؛ آنها كه آواز خواندند و رقصان، بر سر دار شدند؛ سبكبار بر چوبههاي تيرباران بوسه زدند، بي آنكه بهراسند كه مبادا چيزي را از دست بدهند و اين چنين آهنگ فرداهاي روشن كردند و خود جاويد شدند!

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر