۱۳۹۹ مهر ۱۲, شنبه

مجاهد شهید فاطمه (شکوفه) امیری


فاطمه امیری سال ۱۳۴۰ در کرمانشاه به دنیا آمد. فاطمه بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شد. رژیم زن‌ستیز خمینی او را مانند هزاران زن زندانی مبارز و مجاهد که مقاومت و تسلیم‌ناپذیری را سرلوحه خود قرار داده بودند، در تیرماه ۱۳۶۳ در تهران اعدام کرد.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ شهریور ۲۱, جمعه

گرامیداشت حماسه شهادت مجاهد شهید بهروز اخلاقی


بهروز اخلاقی سال ۱۳۳۶ در کرمانشاه متولد شد. او کارمند وزارت کشاورزی بود. 
اهالی کوچه کتابی خیابان شهناز در کرمانشاه، هرگز خاطره رزم دلاورانه ۲۱‌شهریور ۱۳۶۰را با انبوه پاسداران فراموش نمی‌کنند.
در این روز یک واحد رزمی مجاهدین به‌فرماندهی مجاهد قهرمان بهروز اخلاقی با گله‌یی از پاسداران که آنان را به‌محاصره درآورده بودند، درگیر شدند. در این نبرد که چندین ساعت به‌طول انجامید، بهروز پس از این‌که با جسارت و فداکاری یارانش را از محاصره خارج کرد، به‌شهادت رسید.
او که هنگام شهادت ۲۴‌سال داشت، از‌جمله کارمندانی بود که پس از انقلاب ضدسلطنتی به‌مجاهدین روی آورد و تا لحظه شهادت با استواری برای تحقق اهداف سازمان مجاهدت کرد.
بهروز در آخرین روزهای قبل از شهادت همه آموخته‌هایش را در صحنه عمل به‌کار گرفت و کارنامه درخشانی را ارائه داد.
بهروز ۹ ‌روز پیش از آخرین نبردش، مسئولیت فرماندهی یکی از واحدهای عملیاتی مجاهدین در کرمانشاه را به‌عهده گرفته بود. او می‌دانست که رژیم از این واحد نظامی، اطلاعاتی در دست دارد و در‌صدد تکمیل اطلاعات برای ضربه بعدی است. به‌همین خاطر به‌سرعت نسبت به‌کورکردن ردهای اطلاعاتی واحد اقدام کرد. در نخستین گام در روز ۱۴‌شهریور اعضای واحد را به‌پایگاه جدیدی در خیابان شهناز منتقل کرد. ‌سپس نکات و شرایط ویژه امنیتی شهر را به‌آنها منتقل نمود و راهها و شیوه‌های فرار از پایگاه را در صورت حمله دشمن بارها مرور کرد. 
یکی از مشکلات، برقراری ارتباط با سایر واحدهای عملیاتی جدید بود. برای حل این مشکل او تغییر قیافه داده و هر‌روز چند تردد انجام می‌داد. اما تا آن‌جا که ممکن بود از تردد سایر اعضای واحد جلوگیری می‌کرد. او می‌گفت که اعضای واحد بایستی حتی‌المقدور از اتفاقاًت ناخواسته دور نگهداشته شوند تا موقع ابلاغ مأموریت کاملاً آماده باشند.
از سوی دیگر، دشمن ضدبشری در آن مقطع سگهای هار خود را در همه نقاط شهر برای شناسایی و دستگیری رزمندگان مجاهد و نیز د‌ستیابی به‌اطلاعات، بسیج کرده بود و با بوق و کرنای تبلیغاتی تلاش می‌کرد که جو رعب و وحشت را تشدید کند.
بهروز با اشراف به‌این شرایط، در پایگاه اعلام هوشیاری کرده بود و خودش هم تحولات و اخبار مربوط به‌اطراف پایگاه را با دقت پیگیری می‌کرد.
بعد‌ازظهر روز ۲۱شهریور بهروز برای انجام مأموریتی از پایگاه بیرون رفت، اما ‌ساعتی بعد با عجله بازگشت و به‌اعضای واحد آماده‌باش داد و گفت: نمونه‌های مشکوک در اطراف پایگاه وجود دارد. او یکی از اعضای واحد را برای چک سلامتی یک پایگاه دیگر فرستاد، نتیجه این بود که پاسداران به‌چند پایگاه حمله کرده‌اند، شرایط بیش از پیش حساس می‌نمود. به‌فرمان بهروز مدارک پایگاه جمع‌آوری و سوزانده شدند و اعضای واحد آماده اجرای طرح اضطراری شدند.
زنگ در پایگاه به‌صدا درآمد، وقتی یکی از اعضای واحد در را باز کرد، پاسداران به‌داخل پایگاه هجوم آوردند و درگیری از همان‌جا آغاز شد. تعدادی از پاسداران وارد حیاط خانه شده بودند و قصد داشتند وارد محل استقرار بهروز و اعضای واحد شوند. بهروز با یک خیز از پله‌ها پایین رفت و بی‌محابا به‌سوی پاسداران آتش گشود و مزدوران را به‌عقب‌نشینی و خروج از پایگاه وادار کرد. به‌این ترتیب داخل پایگاه آزاد شد و نبرد سختی میان پاسداران جنایتکاری که اطراف پایگاه را محاصره کرده و روی بام خانه‌های اطراف سنگر گرفته بودند، با اعضای دلیر واحد عملیاتی آغاز شد.
فریادهای بهروز و یارانش که شعار مرگ برخمینی، درود بر رجوی سرداده بودند، توجه همسایگان را به‌خود جلب کرده و به‌آنها فهمانده بود که در این پایگاه فرزندان مجاهدشان در محاصره قرار گرفته‌اند. این قهرمانان هم‌چنین نوارهایی را که برای همین شرایط آماده کرده بودند، با صدای بلند از طریق ضبط صوت پخش می‌کردند. این نوارها حاوی شعارها و سرودهای مجاهدین بود و روی مردمی که با چشمهای خیره شاهد این نبرد بودند، تأثیر زیادی می‌گذاشت. ایجاد این فضا بخشی از طرح ویژه بهروز برای نجات جان اعضای واحد عملیاتی بود. بهروز به‌سرعت طرح اضطراری را به‌اجرا درآورد. اعضای واحد از او خواستند که ابتدا خودش از مسیر مشخص شده خارج شود، اما او نپذیرفت و از آنها خواست که بدون فوت وقت پایگاه را ترک کنند و خودش به‌مبادله آتش با مزدوران ادامه داد. او موفق شد هم‌چنان که می‌خواست همه اعضای واحد را سالم از محاصره خارج کند.
پاسداران و مزدوران رژیم حلقه محاصره را تنگ‌تر می‌کردند و تمامی راههای فرار که در طرح پیش‌بینی شده بود را می‌بستند. در همین لحظات بهروز متوجه شد که دیگر امکان خروج از پایگاه وجود ندارد. او که از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به‌شدت مجروح شده بود، نگاهی به دستش کرد، فقط سه‌گلوله باقی بود، چیزی به‌سرعت از ذهنش گذشت: ضربه‌یی جانانه در آخرین لحظات. او درحالی‌که بدنش غرق خون شده بود، خود را به‌روی زمین انداخت و چنین وانمود کرد که تنها جسد بی‌جانش باقی مانده است. با قطع شدن تیراندازی از داخل پایگاه، پاسداران که توسط شکنجه‌گران زندان دیزل‌آباد همراهی می‌شدند، تصور کردند که دیگر هیچ‌مجاهدی در پایگاه زنده نمانده است. آنها پس از شلیک چند رگبار به‌داخل پایگاه وارد آن شدند و از دور بهروز را دیدند که غرق در خون افتاده است. علیرضا شفیع‌نیا، سرشکنجه‌گر زندان دیزل‌آباد، به‌سرعت به‌سمت بهروز دوید تا اولین‌کسی باشد که به‌او دست می‌یابد. به‌گفته کسانی‌که در زندان این دژخیم را دیده بودند، او پیشاپیش برای بهروز پرونده قطوری ساخته بود و همواره برای روزی که او را دستگیر کند، خط ‌و‌نشان می‌کشید و از شکنجه‌هایی که به‌او خواهد داد با کینه‌یی حیوانی یاد می‌کرد. اکنون لحظه رو‌در‌رویی فرارسیده بود، بهروز با کمال خونسردی و آرامش چرخی زد و گلوله‌یی را در قلب شفیع‌نیای دژخیم نشاند. پاسداران دو‌باره عقب‌نشینی کردند و اتاق را به‌رگبار بستند و تامدتی می‌ترسیدند به‌او نزدیک شوند، ساعتی بعد وقتی وارد اتاق شدند، با پیکر بیجان بهروز که خون تازه از شقیقه‌اش جاری بود، رو‌به‌رو شدند. مجاهد قهرمان،‌بهروز، با شلیک آخرین گلوله به‌عهد خودش با خدا و خلق وفا کرده و اسرار خلق و انقلاب را در سینه رازدارش برای همیشه حفظ کرده بود.
سالها بعد یکی از اعضای همین واحد نظامی، که شاهد بسیاری از صحنه‌های آن درگیری بود، درباره تأثیر شهادت قهرمانانه بهروز گفت: هنوز داستان بهروز در کوچه کتابی خیابان شهناز بر سر زبانهاست. آنان هنوز از کسی سخن می‌گویند که یک‌تنه در مقابل گله‌یی از پاسداران مقاومت کرد و یکی از دژخیمان را که تا یک روز پیش شلاق بر پیکر مجاهدان می‌کوفت، به‌هلاکت رساند و با فداکاری،‌یارانش را برای ادامه رزم، از محاصره آدمکشان خمینی نجات داد‌.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ شهریور ۱۰, دوشنبه

مجاهد شهید حیدر بهرامی


مشخصات مجاهد شهید حیدر بهرامی
محل تولد: کرمانشاه
سن: ۲۴
تحصیلات: دانشجوی فیزیک
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۳۱, جمعه

مجاهد شهید علی‌اصغر محکمی


علی‌اصغر محکمی سال ۱۳۲۸ در کرمانشاه متولد شد. او معلم یکی از دبیرستانها بود.
حوالی ظهر روز ۱۳آبان سال۱۳۶۱بود، آن روز که لاجوردی به‌نشانی محل زندگی مخفی اصغر دست یافت، حدود یکسال‌ونیم از ۳۰خرداد۶۰ می‌گذشت.
در این مدت او چندبار از میان تورهای بازرسی و حمله‌های دشمن بیرون آمده و دشمن را ناکام کرده بود. درپی درگیریهای گسترده ۱۰مرداد۶۱، ارتباطهای منظم اصغر با سازمان قطع شد. ولی پس از مدتی تلاشهای مستمر او به‌ثمر رسید و ارتباطش را با سازمان برقرار کرده و مأموریت جدیدش برای ادامه فعالیت در منطقه کردستان را دریافت کرد. چند ساعتی بیشتر به‌روز اجرای قرارش برای اعزام به‌منطقه نمانده بود که حین تردد به‌خانه خاله‌اش مورد شناسایی یکی از عوامل دادستانی قرار گرفت. لاجوردی در هراس از این‌که فرصت را از دست بدهد، به‌سرعت نیروهای زیادی را بسیج کرد. منطقه وسیعی در اطراف خانه‌یی در محله قنات کوثر ـ‌ فلکه چهارم تهران‌پارس‌ـ به‌محاصره پاسداران درآمده بود.
هم‌زمان در داخل خانه اصغر در اتاقی قدم می‌زد تا ساعتی دیگر موعد خروج از خانه فرا برسد و عازم کردستان شود. اصغر افراد خانه را توجیه کرده بود که در برابر هر مراجعه ناشناسی چه بگویند و اگر خانه در معرض مراجعه دشمن قرار گرفت چگونه او را باخبر کنند. یک جفت کفش کتانی آبی‌رنگ، کیف دستی کوچکش و یک کاپشن تمامی وسایلی بودند که اصغر به‌هر خانه‌یی می‌رفت، آنها را به‌حالت آماده در کنار در اتاق می‌گذاشت تا در صورت بروز خطر بتواند استفاده کند. درحالی‌که با قدمهای سریع در اتاق قدم می‌زد با خود می‌اندیشید این انتظار کی به‌پایان می‌رسد. آیا دوباره خواهد توانست در دریای مجاهدین شناور شود و یاران دیرینش را دوباره باز یابد؟ یاران روزهای زندان شاه، شکنجه‌های ساواک، آشنایی با مجاهدین و از همه مهمتر دیدارش با مسعود.
روزهای آزادی زندانیان سیاسی، روز آزادی مسعود! و غریو شعارها و شادیهای هزاران ‌نفری که برای استقبال از زندانیان سیاسی آزادشده به‌جلو زندان قصر آمده بودند را به‌خاطر می‌آورد و خودرو سواری بزرگ و قدیمیش را که با گل آراسته بود تا همرزمانی را که از زندان آزاد می‌شوند، با آن به‌خانه‌اش ببرد. روزهای پرتلاطم کار در بخش تبلیغات ستاد مجاهدین، خطاطی روی پارچه و پلاکاردهای مراسم؛ چاپ سیلک به‌روش ابتکاری خودش و تکثیر آرم سازمان روی پارچه، ماههای بعد از تعطیل شدن ستادهای سازمان و کار او در انتشارات و مرکز کتاب طالقانی و بعد هم انتقال به‌بخش اجتماعی و شرکتش در بحثها و کار توضیحیهای خیابانی. هر جا که وارد بحث می‌شد، فالآنژها را رسوا می‌کرد و آنها مجبور می‌شدند میدان را خالی کنند و بروند.
به یاران شهیدش می‌اندیشید، همانهایی که هر وقت احساس می‌کرد، مادرش ممکن است به‌خاطر سرنوشت او نگران باشد، «بچه‌ها» را به‌یادش می‌آورد و می‌نوشت: مادر تو که بچه‌ها را خوب می‌شناسی؟ می‌دانی که بهترینها و گلهای سرسبد ایرانند، مگر خون من از خون آنهایی که شهید شدند رنگین‌تر است؟
ناگهان زنگ در خانه به‌صدا در‌می‌آید. پسرخاله‌اش از پنجره نگاهی به‌بیرون می‌اندازد و به‌محض دیدن پاسدارها به‌اصغر خبر می‌دهد. او به‌سرعت کفشهایش را می‌پوشد و ساکش را به‌دست گرفته به‌ایوان می‌آید و از آن‌جا با یک جست از دیوار بالا می‌رود و خودش را به‌بام خانه می‌رساند. از روی بامهای خانه‌های دیگر دور می‌شود. تعداد خانه‌های منطقه کم است و او بعد از عبور از چند خانه به‌خیابان می‌رسد. منطقه باز و وسیعی که خانه و ساختمان چندانی ندارد و انبوهی از پاسداران همه‌جا را گرفته‌اند. اصغر در نظر دارد تا بدون حساس‌کردن پاسداران، به‌عنوان یک رهگذر از این منطقه خارج شود. ناگهان پاسداری فریاد می‌زند، خودش است، اصغر محکمی است!
صحنه رویارویی مجاهدی با دست خالی و دهها پاسدار مسلح را یک شاهد عینی از کسبه این منطقه چنین نقل کرده است: متوجه شده بودیم که وضع منطقه غیرعادی است. هر چه می‌گذشت تعداد ماشینهای بیشتری از پاسدارها می‌رسیدند و مستقر می‌شدند. همه می‌گفتند خانه مجاهدین است که از راه دور محاصره کرده‌اند. در این حدس و گمانها بودیم که ناگهان صدای فریادی بلند شد که همه را میخکوب کرد: «مرگ بر خمینی، درود بر ‌رجوی!» در وسط خیابان مرد چهارشانه قدبلندی فریاد می‌زد و مدام راجع به‌آزادی و مجاهدین شعار می‌داد. چیزی را در وسط دو دستش گرفته و مشت کرده بود و پاسدارها از دور حلقه زده بودند و نزدیک نمی‌شدند. تعدادی پاسدار هم پشت خودروها و دیوار مغازه‌ها سنگر گرفته و مسلسلها را به‌طرفش نشانه‌ی رفتند.
هر از گاهی دستهایش را به‌پاسدارها نشان می‌داد و از هر طرف به‌پاسدارها نزدیک می‌شد آنها عقب می‌رفتند، می‌ترسیدند که با نارنجک به‌میانشان برود و منفجرشان کند.‌ ای کاش مفری پیدا می‌کرد تا از چنگشان در برود، اما کجا می‌توانست برود؟ از هر طرف که می‌چرخید، در تیررس آنها بود.
ناگهان صدای رگبار مسلسلی بلند شد و او را از پا زدند ولی بازهم شعار می‌داد: مرگ بر‌خمینی، پیرکفتار خون‌آشام!
چندبار دیگر هم به‌طرفش شلیک کردند، با آن‌که او تقریباً بی‌حرکت بر زمین افتاده بود، می‌ترسیدند نزدیکش شوند.
یک‌بار نیم‌خیز شد و چیزی را که در مشتش بود به‌طرف پاسدارها انداخت، همه ترسیدند و زمین‌گیر شدند. اما اتفاقی نیفتاد و معلوم شد که یک سنگ را در مشتش گرفته بود و این‌همه پاسدارها را ترسانده بود.
وقتی که نزدیکش رفتند و مطمئن شدند که زنده نیست، به‌رئیسشان خبر دادند، صدای بی‌سیم را از آن طرف درست نمی‌شنیدم که چی گفتند ولی رئیس پاسدارها گفت ما منتظر ماشین هستیم.
پاسدارها تا توانستند به‌پیکر بی‌جان آن مجاهد تیر زدند. بعد از مدتی ماشینی آمد و پیکر خون‌آلودش را در کیسه‌یی گذاشتند و از صحنه خارج کردند». 
اینگونه بود که مجاهدشهید علی‌اصغر محکمی سرشار از ایمان و عشق به‌مردم در خون خود تپید و جاودانه شد.

قسمتی از نامه مجاهد دلیر علی‌اصغر محکمی به‌مادرش
«مادرجان این نامه را می‌توانی در حکم وصیتنامه من فرض کنی حتماْ گاهی اوقات با خود فکر کرده‌اید که این چه وضعی است؟ پس کی تمام می‌شود؟ کی فرزندان دربه‌در به‌آغوش گرم خانواده‌هایشان باز می‌گردند؟ کی زنان بیوه و فرزندان پدر و مادر ازدست‌داده در دامان پرمهر مردم مهربان آرام خواهند گرفت؟ پس کی این‌جانی خطرناک و این خائن به‌اسلام و این امام چماقداران و اوباش، خمینی جلاد و خونخوار سقوط خواهد کرد؟
آیا به‌یاد دارید که حکومتی در دنیا توانسته باشد بر‌ روی امواج غلتان خون شهیدان پایدار بماند؟ آیا حکومتی سراغ داری که میلیونها زن و مرد از صبح تا شب نفرینش کنند و هرکدام داغ جوانی را به‌دل داشته باشند و آن وقت آن حکومت پابرجا بماند؟
می‌خواستم خلاصه بگویم که هیچ‌گاه غمگین نباشی. خوشحال باش، پیش خدای خودت شکرکن. مادرجان بنا به‌همین دلایل و شواهد و بنا به‌حکم خدا و رسول او در قرآن و رفتار امام حسین علیه‌السلام ما نمی‌توانیم در مقابل این همه جنایت و خیانت و ستمگری و شقاوت و خونریزی آن هم به‌نام اسلام ساکت بنشینیم. چون شرف داریم. چون غیرت داریم. پس کشته‌شدن در این‌راه یعنی در راه خدا و خلق یعنی در راه ازبین‌بردن حکومت جنایت و وحشت یعنی در راه آزادی، بله کشته شدن در این‌راه خیلی لذت‌بخش و آرزوی هر انسان باشرفی است. انسانی که به‌خدا اعتقاد دارد،انسانی که پیرو امام حسین است. خدا را شکر کن که در این زمان که یکی از مشکلترین زمانهای تاریخ است، به‌راه شیطان نرفته‌ایم و هم‌چون یاران امام حسین با رفاه و زندگی راحت و مقام و منصب وداع کرده‌ایم و درعوض به‌مردم خود و دین خود خیانت نکرده ایم
مطمئن باش، اگر خدا و قیامت حق است، پس پیروزی مجاهدین بر‌خمینی جلاد نیز حق است. ولی لازم است که چنین پیروزی بزرگی که مطمئناْ یکی از پیروزیهای مهم تاریخ بشر است، یعنی پیروزی بر‌جنایتکارترین، سفاکترین، ریاکارترین، دروغگوترین، جلادترین و خونریزترین رژیم دنیای معاصر، مسلماْ خیلی ارزش دارد و باید که بها و تاوان زیادی هم برایش پرداخته شود. آیا از جان موسی خیابانی و اشرف رجوی، هم عزیزتر داشتیم. بلی بیشتر از آنها را هم مجاهدین خواهند داد. مگر پیروزی(که مثل آفتاب روشن است)، کم ارزش دارد؟ مگر آزادی مردم و بهبود اوضاع کارگر، دهقان و مردم محروم کم ارزش دارد؟ تا دیگر کسی بعد از این به‌نام خدا و رسول او و به‌نام جانشینی امام زمان، به‌زنان و دختران زندانی تجاوز نکند، آن هم به‌حکم شرعی! خمینی بی‌شرف. تا دیگر زنان باردار را اعدام نکنند. آن هم به‌نام اجرای احکام الهی! 
بله مادر عزیزم، ازبین‌بردن و به‌گورسپردن این حکومت وحشی و خونریز، فداکردن جان می‌خواهد. دربه‌درشدن می‌خواهد، آوارگی می‌خواهد، گرسنگی می‌خواهد و سایر چیزهایی که امام حسین از دست داد و حضرت زینب هم به‌آنها راضی بود. بسیار خوشحال و راضی هستیم از این‌که ما هم در این مبارزه سهمی کوچک داریم و خدا را شکر که به‌هواداری مجاهدین و مبارزه در راه سرنگونی رژیم ضدبشری خمینی مشغول هستیم. مگر جان ما از جان شهیدان ازدست‌رفته باارزشتر است. امروز دیگر مادران زیادی هستند که ۳یا۴ نفر از فرزندان خود را ازدست داده‌اند. ولی آنها ازدست نداده‌اند. آنها در پیش خدا مهمانند، آنها روزی می‌خورند: «یستبشرون بنعمه‌ من‌الله و فضل و ان‌الله لایضیع اجرالمؤمنین»(آیات ۱۶۷ به‌بعد از سوره آل‌عمران را که درباره مقام شهید است، حتماْ بخوانید)
خداحافظ
۲۷اسفند۶۰ علی‌اصغر

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۳, جمعه

مجاهد شهید مرضیه جلیلی


مشخصات مجاهد شهید مرضیه جلیلی

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۱۸
تحصیلات: دانش‌آموز متوسطه
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: بهمن ۱۳۶۲

مجاهد شهید مرضیه جلیلی سال ۱۳۴۴ در کرمانشاه متولد شد. مرضیه نوجوان ۱۸ساله با آغاز اعدامها در دهه۶۰ و همراه با دانش‌آموزانی که زیر شکنجه دیکتاتوری مزدوران خمینی، قرار گرفتند در سال۱۳۶۲ اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ تیر ۲۹, یکشنبه

مجاهد شهید منوچهر صامتی


مشخصات مجاهد شهید منوچهر صامتی

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۲۰
تحصیلات: ديپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: بهمن ۱۳۶۱

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ تیر ۲۰, جمعه

مجاهد شهید منوچهر صامتی


مشخصات مجاهد شهید منوچهر صامتی

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۲۰
تحصیلات: ديپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: بهمن ۱۳۶۱

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ تیر ۱۳, جمعه

مجاهد شهید مهران زارع


مشخصات مجاهد شهید مهران زارع

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۲۳
تحصیلات: دانش‌آموز 
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ تیر ۱, یکشنبه

مجاهد شهید خداداد غلامی


مشخصات مجاهد شهید خداداد غلامی

محل تولد: گيلانغرب
سن: ـ
شغل: کارگر
محل شهادت: اسلام‌آباد غرب
تاریخ شهادت: مهر ۱۳۶۱

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ خرداد ۲۱, چهارشنبه

مجاهد شهید شیدا منصوری


مشخصات مجاهد شهید شیدا (شهره) منصوری

محل تولد: کرمانشاه
سن: ـ
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: تیر ۱۳۶۱

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ خرداد ۱۵, پنجشنبه

مجاهد شهید مسعود بیابانی


مشخصات مجاهد شهید مسعود بیابانی

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۲۷
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

مسعود بیابانی مشغول تحصیلات دانشگاهی در آمریکا بود که سال۶۰ در ارتباط مستقیم و حرفه‌یی با سازمان مجاهدین قرار گرفت. بعد از درخواستهای مکرر برای اعزام به منطقه، در اوایل سال۶۷ راهی قرارگاههای ارتش آزادیبخش شد و در عملیات فروغ جاویدان شرکت نمود. وی در جریان عملیات، به اسارت دشمن در آمد و پس از تحمل شکنجه‌های فراوان، چندی بعد در زندان اوین به شهادت رسید.
«...بسیار بی قرار هستم که بتوانم مانند سایر شهیدان با نثار خون ناچیزم کمکی به حل مسائل این انقلاب کرده باشم. در تمام روند زندگی تشکیلاتی‌ام همیشه بر این آرزو بودم که بتوانم روزی رودررو و چنگ در چنگ رژیم ضدبشری خمینی قرار گیرم. آتشی در دل من به عنوان یک مجاهد خلق و تمامی مجاهدین هر روز شعله‌ورتر می‌شود آتش عشق به خدا و خلق، آتش عشق به انقلاب و آزادی، آتش عشق به صلح و آتش عشق به حنیف، موسی و اشرف و تمامی مجاهدین به خون خفته و مبارزان راه آزادی...» وصیتنامه ـ ۱ فروردین۶۷

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ خرداد ۷, چهارشنبه

مجاهد شهید اعظم برازش‌مژگانی


مشخصات مجاهد شهید اعظم برازش‌مژگانی

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۲۳
تحصیلات: دانشجوي ادبيات
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۷, شنبه

مجاهد شهید زاهد معدومی


مشخصات مجاهد شهید زاهد معدومی

محل تولد: كرمانشاه
سن: ۲۶
تحصیلات: دانشجوی رشته ریاضی
شغل: دبیر ریاضی فیزیك
محل شهادت: سنندج
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲

زاهد معدومی در كرمانشاه در دیماه سال۱۳۳۶در خانواده‌ای متوسط بدنیا آمد. او از همان دوران نوجوانیش روح سركش و طغیانگری داشت. در سال۵۶ همزمان با نخستین جرقه‌های قیام مردمی، او نیز وارد میدان شد و همراه با انجمن دانشجویان مسلمان در دانشسرای راهنمایی و سپس در دانشگاه رازی كرمانشاه به فعالیت علیه رژیم شاه و شركت در اعتصابها و تظاهرات به فعالیت پرداخت. او در این مسیر به زودی با مجاهدین خلق ایران آشنا شد و آرزوهای خود را در چارچوب این سازمان تحقق یافته دید و با آنها همراه شد. بعد از انقلاب سال۵۷ در ارتباط نزدیكتری با سازمان مجاهدین قرار گرفت و سرانجام در تابستان۵۸ به‌صورت تمام عیار به جنبش ملی پیوست. 
خواهر این شهید از خاطراتش می گوید: «زاهد هر روز و هر شب كتك خورده و با سر و چشم كبود به خونه میومد و تا نیمه شب در حال نوشتن دست‌نویسها و مطالب افشاگرانه علیه رژیم بود. در افشاگری علیه چماقداری و فروش نشریه شركت میكرد و از مسئولان قسمت دانشجویی و دانش‌آموزی بود.
زاهد دانشجوی دوم ریاضی فیزیك بود و فوق دیپلم ریاضی را در دانشسرای تربیت معلم كرمانشاه در دانشگاه رازی گرفت و به تدریس در همین رشته پرداخت. در زمینه ورزش هم استعداد زیادی داشت و مربی ورزش در رشته‌های بسكتبال و شنا بود و در كنار همه اینها خطاطی می‌كرد و شعر هم میگفت.»
زاهد آگاهانه و عاشقانه مبارزه برای آزادی را برگزیده بود و خودش در مورد انتخاب این مسیر نوشته بود: «می‌دانم و آگاهم و یقین دارم كه راهی كه بر آن قدم گذاشته‌ام انتهایش كجاست و از چه پیچ‌ و ‌خمها و سنگها و صخره‌هایی باید گذشت تا به‌آن‌جا رسید.»
برادر زاهد از او چنین بیان می كند: «عشق زاهد به برادر مسعود وصف‌ناپذیر بود. همیشه از او می‌گفت و حرفهایش را نقل‌قول می‌كرد. خواندن درسهای تبیین جهان را به ‌همه توصیه می‌كرد و همواره به آن استناد می‌كرد و آن‌را سرمایه بزرگ خودش میدانست.»
زاهد اولین بار پس ۳۰خرداد سال۶۰ دستگیر شد اما با هوشیاری موفق به آزادی از زندان شد. به محض آزادی از زندان مجددا به سازمان مجاهدین پیوست. به منطقه مرزی رفت، اما چندی بعد در حین انجام یك قرار دوباره دستگیر شد و زیر شكنجه‌های وحشیانه برده شد. 
خواهر زاهد می نویسد: «بعد از ۷ماه از دستگیریش موفق شدم به ملاقاتش برم. زاهد رو از انفرادی میآوردند و دو پاسدار زیر بغل اونو گرفته بودند. چهرهاش از فرط شكنجه شدن شناخته نمیشد. در اولین دیدار در خلال احوالپرسی با زیركی در گوشم به من پیامهایی كه برای بچه‌ها داشت و داد. وقتی از وضعیتش پرسیدم با خنده و در حالی كه از درد به خودش می‌پیچید با آرامش خاصی بهم گفت كه شكنجه‌های زیادی كردنش. روی سر، زانو و در ناحیه شكم بخیه‌های متعددی داشت.... موقع خداحافظی من رو محكم گرفت و در حالیكه نمیتونست بایسته و لبهاش از درد میلرزید لبخند زد و گفت آبجی ”به بچه‌ها بگو هرگز لبام از هم باز نشد و اسرار خلق و سازمان رو فاش نكردم.“ موقع خداحافظی به پدرم گفت كه براش قرآن بفرسته و در جواب بی‌تابیهای پدرم گفت كه فكر نكنی كه من در انفرادی تنها هستم، من همیشه با خدا هستم و خدا با من! »
زاهد صدای بسیار زیبایی داشت و توی سلول برای بچه‌ها ترانه‌های انقلابی میخواند. شب اعدامش او و ۹تن دیگه از همرزمانش از جمله سیف‌الدین سیف‌الدینی، تیمور مختاری و پرویز جواهری تا صبح كف میزدند، شعرهای عارفانه و سرود میخوندند و شعار میدادند. قبل از شهادت خون هر ده نفر رو كشیدند و بعد اونها رو به سمت جوخه‌های اعدام بردند.
موقع رفتن برای اعدام یكی از بچه‌ها پاش پیچ میخوره، گویا سنش هم از بقیه كمتر بوده. زاهد او رو بلند میكنه، محكم در آغوش میگیره و تكون میده؛ نگاهش میكنه و با صلابت بهش میگه: «به شرفم ترسی ندارم و پام ذره‌یی نمیلرزه. محكم باش!»
خواهر زاهد چنین می گوید: «اون روز پدرم به زندان و بیدادگاه سنندج مراجعه كرد. به او گفتن كه میتونه فردای اون روز  به مناسبت سیزدهبدر به ملاقات پسرش بیاد. اما وقتی پدرم روز ۱۲فروردین به زندان رفت اونو صدا كردند و گفتند: اومدی كه پسرت رو ببینی؟ بعد هم یك چمدان بهش میدن و میگن كه «بیا این هم پسرت!» پدرم بر اثر این فشارها و فشارهای بعد از شهادت زاهد كه رژیم بر روی خانوادة ما اعمال كرد دچار سكتة مغزی شد و مدتی بعد فوت كرد. »
فرازی از وصیت‌نامه مجاهد شهید زاهد معدومی
نه رعدم نه برقم نه باد و نه طوفان و نه كوه و دشت و دریا!  نه چشمه آب زلالی كه سرچشمهاش قله‌های سركش و پربرف؛ و نه شاخه گلی در دست دختر قشنگ روستا! من انسان كوچكی هستم، كه پاهایش جز راه خدا و خلق و كینش را جز برای دشمن جلاد نمیخواهد! و چشمانش جز برای مردم محروم نمی‌گرید!…بار خدایا، تا آن‌جا كه در توش و توانم بود، گفتم و آمدم. اعمال شرك‌آلودم را ببخش و كوتاهی‌هایم را و تمام كسانی را كه به‌خاطر تو و مردم حتی از جان خویش نیز گذشته‌اند، ‌قرین رحمت بگردان. در‌ضمن از پدر و مادر و خانواده‌ام به‌واسطه رنجهایی ‌كه كشیده‌اند طلب بخشایش و برای آنها خاصه پدر و مادرم آرزوی صبر انقلابی دارم. یا ایهاالدین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا واتقواالله لعلكم  تفلحون (آل‌عمران ـ آیه۲۰۰)-  زاهد معدومی- ۸ خرداد۶۱  
پیكر پاك مجاهد شهید زاهد معدومی و ۹‌تن از دیگر از شهیدان مجاهد خلق بعدها در بیابانی در نزدیكی كرمانشاه كشف شد. این محل، كه مزار شهیدانی نظیر مجاهدین شهید نرگس و عاطفه بهاردوست و فرزانه خزایی نیز هست، توسط مردم قهرمان كرمانشاه «باغ‌فردوس» نام گرفت.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۲, جمعه

مجاهد شهید نریمان سنجابی


مشخصات مجاهد شهید نریمان (سیاوش) سنجابی

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۲۷
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: تیر ۱۳۶۶

خاطره‌ای درباره مجاهد شهید نریمان سنجابی: 
نریمان خیلی آرام و ساده و صمیمی بود. بسیار سختکوش، روشن و آگاه به مسیری که در پیش داشت. فهم و درک عمیقی از مفاهیم ایدئولوژیک سازمان مجاهدین داشت. مجاهدی متعهد و ملتزم به آرمان و راهش بود. سال ۶۰ و بعد از فاز نظامی یک بار به خانه ما آمد، او منتظر یک نفر بود. به محض نشستن کتاب تبیین جهان برادر مسعود که لای چند جنس پنهان کرده بود را باز کرده و شروع به خواندن کرد. در مدت دو الی سه ساعت که نشسته بود، کتاب خواند تا وقتی که همرزمش رسید. هر دو در مورد انسان طراز مکتب و انسان خداگونه صحبت می کردند. صحبتهایشان را می شنیدم. نریمان می گفت: «انسان وقتی استثمار نکند می تواند طراز مکتب هم بشود…».
آنها ساعتها با هم بر سر انسان و خداگونه شدن آن بحث کردند. چیزهایی در ذهنم ثبت می شد. هر چند نتیجه بحث را نمیتوانستم در خاطر بسپارم ولی برایم بسیار انگیزاننده بود که آن دو مجاهد چگونه ویژگیهای انسانی را با هم بحث می کردند.
یکبار در فاز سیاسی در محلی با او قرار داشتم. وقتی نریمان رسید خیلی خسته بود. گفتم چرا این راه طولانی را پیاده آمدی، با یک ماشین می آمدی. نریمان گفت: «خواستم پول کرایه ماشین را برای کمک مالی به سازمان پس‌انداز کنم».
نریمان با وجود مشکلات مالی فراوانی که در زندگیش داشت ولی انسانی غنی و پر بود. صبر و متانت، مهربانی و نجابت، استواری و صلابت و صفا و صمیمیت از ویژگیهای او بود.
نریمان(سیاووش) در صحنه نبرد آخرینش فرمانده یک گروه بود. در رزم جانانه و بی امانش در برابر تهاجم گله های پاسداران با قامتی افراشته تا آخر جنگید و سینه اش آماج رگبار مزدوران جنایتکار رژیم شد. نریمان قهرمان با شلیک آرپی جی مزدوران به شهادت رسید.
در ایران آزاد فردا خون این مجاهدان را در نگاه مادران، در اشک شوق خواهران، در قامت ایستاده پدران و در خنده های شیرین کودکان سرزمینمان خواهیم دید.
لازم به یادآوری است که ۳ برادر دیگر نریمان به نامهای حمید، اصغر و حیدر سنجابی در راه آرمان آزادی جان خود را فدا کردند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ فروردین ۳۱, یکشنبه

مجاهد شهید یاسمن صمدی‌


مشخصات مجاهد شهید یاسمن صمدی‌

محل تولد: کرمانشاه
سن: ۳۲
تحصیلات: دانشجوی پزشکی
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

در ابتدا از دست‌نوشته‌های این مجاهد می‌خوانیم: «…‌من یاسمن صمدی‌ بعد از قیام ضد‌سلطنتی با سازمان آشنا شدم و در خرداد۵۸ به جمع هواداران مجاهدین پیوستم. ابتدا در امداد پزشکی و سپس در بخش محلات و دانش‌آموزی فعالیت می‌کردم. از ابتدای سال۶۰ به تهران منتقل شدم. سال۶۱ از ایران خارج شدم و سال۶۲ فعالیتم را در رادیو صدای مجاهد شروع کردم».
سالهای۶۲ تا ۶۶ سالهای پربار فعالیت مجاهد شهید یاسمن صمدی در رادیو صدای مجاهد بود. انقلاب ایدئولوژیک سال۶۴، تأثیرات عمیقی بر او گذاشت و دریچهٌ دنیای جدیدی را به روی او گشود. ‌همان سال مسئول بخش کردی صدای مجاهد شده بود. از سال۶۶ به قرارگاههای ارتش آزادی انتقال یافت. ‌روحی سرشار از عشق و عاطفه داشت، نبضش برای مجاهدین و مردمش می‌تپید:«چه خوب بود دنیایی داشتیم که اجازه می‌داد فقط با عشق زندگی کنیم. اما متأسفانه این‌جور نیست چون نمی‌شود به قاتلان انسان عشق ورزید. شاید آنها همان تجسم شیطان هستند که در روی زمین به شکل انسان ظاهر شده‌اند…».
او با قلبی سرشار از عشق به زندگی، به صحنهٌ نبرد با پاسداران شتافت و خون پاکش را فدای آرمان والایش در حماسهٌ کبیر فروغ جاویدان ساخت.
آخرین دیدار با فرزندان دلبندش را در اوج عاطفه مادری اینگونه توصیف می‌کند: «پسرم، مرتضی عزیز دلم، دیگر لحظهٌ موعود فرا رسیده و ما داریم می‌رویم. چقدر دلم می‌خواهد که دوباره تو و شکرانهٌ قشنگم را ببینم. آه دیشب قشنگترین لحظات زندگیم بود که برای دیدار شما دو نفر آمده بودم. اگر یادت باشد بهت گفتم می‌خواهیم برویم ایران. ایران عزیز. آخه مگر نمی‌دانی همان‌قدر که تو مامان را دوست داری من‌هم ایران را دوست دارم. و دلم می‌خواهد مردم ایران آزاد باشند… خداحافظ ساعت۱۰.۵ شب ۲مرداد۶۷، یکشنبه شب».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ فروردین ۱۰, یکشنبه

مجاهد شهید علی ‌آقاسلطانی



علی آقاسلطانی سال۱۳۳۶ در کرمانشاه متولد شد. او معلم و شخصیت برجسته‌ای از کرمانشاه بود. از نظر فیزیکی جثه‌ای کوچک و نحیف داشت و بسیاری مواقع به خاطر ضعف بنیه از حال می‌رفت، حافظه‌ای فوق‌العاده قوی داشت. او در سال‌های قبل از انقلاب معلم مدارس سنقر در استان کرمانشاه و از فعالین سیاسی مخالف شاه بود. بعد از انقلاب در سال۱۳۵۹ به دلیل گرایش سیاسی‌اش و هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران از آموزش وپرورش اخراج شد و بعد از ۳۰ خرداد سال۱۳۶۰ به تهران رفت و به زندگی مخفی روی آورد.
علی در سال ۱۳۶۲ دستگیر و به هفت سال زندان محکوم شد. بعد از انقلاب و در دوران مبارزه سیاسی با بخش‌های مختلف سازمان در کرمانشاه کار کرد و همه کتاب‌های منتشرشده سازمان و همینطور سخنرانی‌های مسعود رجوی و موسی خیابانی را در ذهن و حافظه قوی خودش حفظ کرده بود. بچه‌های زندان به او به چشم کتابخانه سیار سازمان نگاه می‌کردند! بسیاری مواقع در مراسم‌ها و برنامه‌های جمعی داخل بند و یا سلول از او درخواست می‌شد سخنرانی‌های مسعود رجوی و موسی خیابانی را بیان کند و علی نیز با شور و هیجان خاصی به درخواست هم زنجیرانش پاسخ مثبت می‌داد.
سرانجام این مجاهدخلق بعد از سالها مقاومت در سال۶۷ و در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز به کهکشان شهیدان پیوست.
مادر این شهید مادر تاج منصوری پس از عمری حمایت از فرزندان مجاهدش و ایستادگی در مقابل دژخیمان رژیم آخوندی که به کرات او را دستگیر می‌کردند و مورد اذیت و آزار قرار می‌دادند، روز هشتم مردادماه سال۹۷ در تهران درگذشت و به فرزند شهیدش پیوست. 
مجاهد شهید علی‌آقا سلطانی در کنار مادرش 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ اسفند ۲۸, چهارشنبه

مجاهد شهید حمید سنجابی


مشخصات مجاهد شهید حمید (سعید) سنجابی

محل تولد: قصرشيرين
سن: ـ
تحصیلات: ديپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: بهمن ۱۳۶۷

متاسفانه از اين شهيد قهرمان، اطلاعاتى نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند

مریم رجوی: راستی اگر این مجاهدین و مبارزین به نام آزادی سینه سپر نمی‌کردند، و اگر مسعود رجوی ارتجاع سیاه آخوندی را به مصاف نمی‌خواند، چه نامی از ایران و ایرانی بر جا می‌ماند؟
حالا امروز پرچم دادخواهی به دوش ماست. تعهد آزادی به عهده ماست و سرنگونی رژیم آخوندی مسئولیت ماست و تا رسیدن به این هدف از پانخواهیم نشست.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ اسفند ۱۷, شنبه

مجاهد شهید عبدالحسین اصغری



عبدالحسین اصغری فرزند غلامحسین سال۱۳۳۹ در شهرستان سنقر دیده به جهان گشود.
او جزو تيم‌های ويژه عملیاتی در فاز نظامی سازمان و خیلی چابك بود. او كينه عمیق از رژيم خمینی داشت و در بين مردم شهر و هواداران سازمان بسيار محبوب و شناخته شده بود.  
او سال۱۳۶۱ در تهران شناسایی شده و در يك درگيری نابرابر با پاسداران به شهادت می‌رسد.تا مدتها خانواده او از شهادتش اطلاع نداشتند نهايتا یکی از پاسداران خبر شهادت وی را به برادر زندانی‌اش داده بود.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان، عکس نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

مریم رجوی: حالا نه فقط عکس این شهیدان، بلکه خودشان هم در کنار ما هستند و حاضرند. اگرچه مزارشان ناپیداست، اما یادشان در قلب میلیون‌ها ایرانی هست و می‌تپد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید