۱۳۹۵ دی ۲۲, چهارشنبه

مجاهد شهید علی صادقی


مشخصات شهید علی صادقی
محل تولد: كرمانشاه
زمان شهادت: 1367

مرداد سال1360 در سلول 5 بالا از بند 2  زندان اوين بيش از 55نفر زنداني بوديم. تعدادمان هيچ‌وقت از اين عدد كمتر نبود. آن هم در سلولي كه مساحتش 81مترمربع بود. شايد تصورش هم مشكل باشد كه اين تعداد آدم در آن سلول چگونه مي‌خوابيدند يا امورشان چگونه مي‌گذشت. 
تنها امكان ارتباط با بيرون، ديدن آسمان از ميان دو پنجره‌يي بود كه سلول رو به حياط زندان داشت. ويژگي ديگرش، شايد سن و سال زندانيانش بود. در بين ما هيچ‌كس 20ساله نبود و 90درصد اين جوانان هم ميليشياي مجاهد خلق بودند كه در بينشان «علي صادقي» با شوخيها و خنده‌هايش و با روحيه سرشار و زنده‌اش، فضايي كاملاً متفاوت داشت. 
ماه رمضان بود و غذايي كه در زندان مي‌دادند، در واقع يك سوم غذاي مورد نياز هر نفر بود. غذا را به‌صورت دونفره تقسيم مي‌كردند و در بين بچه‌ها رسم بود كه هر كس آخرين لقمهٌ غذايش را به ديگري تعارف مي‌كرد: هميشه بايد همرزم و همزنجيرت بيشتر از تو غذا خورده باشد. وقتي افطار مي‌كرديم، تازه احساس گرسنگي شروع مي‌شد. اما علي با روحيهٌ شاد و سرشارش، با آب و تاب خاصي از غذاهايي كه در دبيرستان نظام به هنرجويان مي‌دهند، تعريف مي‌كرد. توصيفهايش آن قدر ادامه پيدا مي‌كرد، تايكي مي‌گفت: علي جان بس است ديگر ما سير شديم! 
علي با ويژگي ديگري هم مشخص مي‌شد كه او را از جاذبهٌ خاصي برخوردار كرده بود. آن روزها هر كس را براي دادگاه صدا مي‌كردند، وقتي بر‌مي‌گشت، مي‌گفت: چند دقيقه بيشتر طول نكشيد. ديگر كاملا تجربه كرده بوديم كه اگر به كسي گفته مي‌شد: طاغي،باغي، ياغي، مرتد، منافق و مفسد‌في‌الارض يا… هركدام اين كلمات به‌تنهايي معنايش اعدام بود و همان شب يا فردايش دوباره او را صدا مي‌كردند و براي اعدام مي‌بردند.  
روزي كه علي را براي دادگاه صدا كردند، هنوز يك ماه از دستگيرشدنش نمي‌گذشت. وقتي حوالي ظهر برگشت از او پرسيدم، نتيجه چه شد؟ گفت: «مرتد». آن قدر اين كلمه را عادي و بي‌دغدغه بيان كرد كه گويي يك خبر كاملاً عادي است.  
بعدازظهر در سلول، بازي گل‌يا‌پوچ داشتيم. در حين بازي از او پرسيدم، راستي علي خانواده‌ات چطور خواهند فهميد كه تو را اعدام كرده‌اند؟ ناگهان سكوت چند نفر از بچه‌ها و چند جفت چشم‌غره را رو به خودم ديدم كه مفهومش برايم روشن بود: اين چه سؤالي بود كه كردي؟ علي ناراحت مي‌شود! 
اتفاقاً علي هم متوجه شد، اما با صدايي رسا و قاطع و در عين‌حال با چهره‌يي باز و خندان گفت: «تازه اين اول كار است و اين اول اعدام‌كردنهاي رژيم است. ما در اين راه شهيدان زيادي خواهيم داشت و اين تا روز پيروزي ادامه خواهد داشت».  حالا که از آن روز مي‌گذرد. شايد آن روز اين حرف علي را كسي مي‌توانست نشان ناپختگي و جواني او بداند، ولي آن پيش‌بيني جز نشانگر عمق آگاهي و ژرف‌نگري اين ميليشياي مجاهد خلق نبود سخناني كه نشان مي‌داد تا كجا نسبت به راهي كه آمده آگاه است. 
شخصيت و ويژگيهاي علي به‌عنوان يك نمونه، براي من بيش از هر چيز نشاندهندهٌ اين بود كه مسعود در آن فاصلهٌ كوتاه دوسال ونيم پس از انقلاب ضدسلطنتي چه بذري پاشيد و چه نيروهاي ارزشمندي را تربيت كرد. نسلي با اين درجه از آگاهي و عزمي چنين جزم و استوار. در آن روزها ديگر نمي‌خواستم علي را لحظه‌يي از دست بدهم. مدام حواسم به او بود و او را با تحسين و افتخار نگاه مي‌كردم. وقتي كه شب شد، علي از پنجره به آسمان خيره شده بود. از او پرسيدم: علي چرا به فكر فرورفته‌يي؟ گفت: نمي‌دانم چرا امشب مرا نبردند؟ آرزو دارم در اين راه شهيد بشوم.  گفتم: اين چه حرفي است؟ مگر قرار است همه شهيد بشوند؟ گفت: نه، ولي من دوست دارم كه هر‌چه زودتر شهيد بشوم.  
آن شب گذشت و فرداي آن شب، بعد از افطار، علي كه به‌عنوان مسئول سلول انتخاب شده بود، برنامهٌ كارهاي روز بعد را ابلاغ كرد، انواع بازيها و خاطرات و شعرخواني و كارگري و كارهاي دسته‌جمعي را در برنامه گذاشته بود. همه مي‌دانستيم كه او را هر لحظه براي اعدام صدا خواهند كرد، اما گويي او تنها كسي بود كه به آن فكر نمي‌كرد و با تسلط و راحتي عجيبي نشست را پيش مي‌برد. ناگهان لحظه‌يي كه هيچ‌كس نمي‌خواست، فرا رسيد و درحالي‌كه علي مشغول صحبت در نشست بود، در سلول را كوبيدند و پاسداري صدا كرد: «علي صادقي» علي به‌سرعت از جايش بلند شد و گفت: «منم».  دژخيم گفت: آماده‌شو بايد بروي! علي با عجله لباسهايش را عوض كرد، لباس نوتر و تميزتري پوشيد، ساعتش را به يكي از بچه‌ها داد و با تك‌تك بچه‌ها روبوسي و خداحافظي كرد. با شوق و ذوق، چنان‌كه گويي به سفري زيبا و پرجاذبه مي‌رود، پرشور و با غرور همه را در آغوش مي‌گرفت. به محض اين‌كه علي بيرون ‌رفت، سكوت سنگيني سلول را فراگرفت. شايد همه به اين جملهٌ علي فكر مي‌كردند كه: اين تازه اول كار است، دژخيم از اين اعدامها زياد خواهد كرد.  
بعدها شنيديم كه در روزنامهٌ كيهان اسم «علي صادقي» در ليست اعداميها آمده بود. اما همهٌ ما مي‌دانستيم كه اين يك نام مستعار است و او تا لحظهٌ اعدام حتي نامش را هم به دشمن نداده است و هيچ‌كس هم نمي‌دانست كه «علي صادقي» كه بود؟ امروز بهتر مي‌توان فهميد كه درخت انقلاب نوين ايران چگونه با خون شهيدانش بارور مي‌شود. امروز كه به آن روزها و آن سلول فكر مي‌كنم، مي‌توانم تا حدودي بفهمم كه خون 120هزار شهيد چگونه به‌بار نشسته و هرگز هدر نرفته است. بايد به اين حقيقت شهادت داد كه اين رهبري عقيدتي و انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين بود كه نه‌تنها جلو هدر رفتن خونها را گرفت، بلكه در كيفيتي بسيار بالاتر، تمام خونها را به بهترين صورت به‌بار نشاند. عاملي كه ‌توانست، خون هزاران شهيدي را، كه تا بن استخوان به راهي كه انتخاب كرده بودند ايمان داشتند، زنده كند و در وجود همهٌ مجاهدين به كيفيت نويني تبديل كند، همان انقلابي است كه مريم صاحب و سازندهٌ آن است. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر