بهروز اخلاقی سال ۱۳۳۶ در کرمانشاه متولد شد. او کارمند وزارت کشاورزی بود.
اهالی کوچه کتابی خیابان شهناز در کرمانشاه، هرگز خاطره رزم دلاورانه ۲۱شهریور ۱۳۶۰را با انبوه پاسداران فراموش نمیکنند.
در این روز یک واحد رزمی مجاهدین بهفرماندهی مجاهد قهرمان بهروز اخلاقی با گلهیی از پاسداران که آنان را بهمحاصره درآورده بودند، درگیر شدند. در این نبرد که چندین ساعت بهطول انجامید، بهروز پس از اینکه با جسارت و فداکاری یارانش را از محاصره خارج کرد، بهشهادت رسید.
او که هنگام شهادت ۲۴سال داشت، ازجمله کارمندانی بود که پس از انقلاب ضدسلطنتی بهمجاهدین روی آورد و تا لحظه شهادت با استواری برای تحقق اهداف سازمان مجاهدت کرد.
بهروز در آخرین روزهای قبل از شهادت همه آموختههایش را در صحنه عمل بهکار گرفت و کارنامه درخشانی را ارائه داد.
بهروز ۹ روز پیش از آخرین نبردش، مسئولیت فرماندهی یکی از واحدهای عملیاتی مجاهدین در کرمانشاه را بهعهده گرفته بود. او میدانست که رژیم از این واحد نظامی، اطلاعاتی در دست دارد و درصدد تکمیل اطلاعات برای ضربه بعدی است. بههمین خاطر بهسرعت نسبت بهکورکردن ردهای اطلاعاتی واحد اقدام کرد. در نخستین گام در روز ۱۴شهریور اعضای واحد را بهپایگاه جدیدی در خیابان شهناز منتقل کرد. سپس نکات و شرایط ویژه امنیتی شهر را بهآنها منتقل نمود و راهها و شیوههای فرار از پایگاه را در صورت حمله دشمن بارها مرور کرد.
یکی از مشکلات، برقراری ارتباط با سایر واحدهای عملیاتی جدید بود. برای حل این مشکل او تغییر قیافه داده و هرروز چند تردد انجام میداد. اما تا آنجا که ممکن بود از تردد سایر اعضای واحد جلوگیری میکرد. او میگفت که اعضای واحد بایستی حتیالمقدور از اتفاقاًت ناخواسته دور نگهداشته شوند تا موقع ابلاغ مأموریت کاملاً آماده باشند.
از سوی دیگر، دشمن ضدبشری در آن مقطع سگهای هار خود را در همه نقاط شهر برای شناسایی و دستگیری رزمندگان مجاهد و نیز دستیابی بهاطلاعات، بسیج کرده بود و با بوق و کرنای تبلیغاتی تلاش میکرد که جو رعب و وحشت را تشدید کند.
بهروز با اشراف بهاین شرایط، در پایگاه اعلام هوشیاری کرده بود و خودش هم تحولات و اخبار مربوط بهاطراف پایگاه را با دقت پیگیری میکرد.
بعدازظهر روز ۲۱شهریور بهروز برای انجام مأموریتی از پایگاه بیرون رفت، اما ساعتی بعد با عجله بازگشت و بهاعضای واحد آمادهباش داد و گفت: نمونههای مشکوک در اطراف پایگاه وجود دارد. او یکی از اعضای واحد را برای چک سلامتی یک پایگاه دیگر فرستاد، نتیجه این بود که پاسداران بهچند پایگاه حمله کردهاند، شرایط بیش از پیش حساس مینمود. بهفرمان بهروز مدارک پایگاه جمعآوری و سوزانده شدند و اعضای واحد آماده اجرای طرح اضطراری شدند.
زنگ در پایگاه بهصدا درآمد، وقتی یکی از اعضای واحد در را باز کرد، پاسداران بهداخل پایگاه هجوم آوردند و درگیری از همانجا آغاز شد. تعدادی از پاسداران وارد حیاط خانه شده بودند و قصد داشتند وارد محل استقرار بهروز و اعضای واحد شوند. بهروز با یک خیز از پلهها پایین رفت و بیمحابا بهسوی پاسداران آتش گشود و مزدوران را بهعقبنشینی و خروج از پایگاه وادار کرد. بهاین ترتیب داخل پایگاه آزاد شد و نبرد سختی میان پاسداران جنایتکاری که اطراف پایگاه را محاصره کرده و روی بام خانههای اطراف سنگر گرفته بودند، با اعضای دلیر واحد عملیاتی آغاز شد.
فریادهای بهروز و یارانش که شعار مرگ برخمینی، درود بر رجوی سرداده بودند، توجه همسایگان را بهخود جلب کرده و بهآنها فهمانده بود که در این پایگاه فرزندان مجاهدشان در محاصره قرار گرفتهاند. این قهرمانان همچنین نوارهایی را که برای همین شرایط آماده کرده بودند، با صدای بلند از طریق ضبط صوت پخش میکردند. این نوارها حاوی شعارها و سرودهای مجاهدین بود و روی مردمی که با چشمهای خیره شاهد این نبرد بودند، تأثیر زیادی میگذاشت. ایجاد این فضا بخشی از طرح ویژه بهروز برای نجات جان اعضای واحد عملیاتی بود. بهروز بهسرعت طرح اضطراری را بهاجرا درآورد. اعضای واحد از او خواستند که ابتدا خودش از مسیر مشخص شده خارج شود، اما او نپذیرفت و از آنها خواست که بدون فوت وقت پایگاه را ترک کنند و خودش بهمبادله آتش با مزدوران ادامه داد. او موفق شد همچنان که میخواست همه اعضای واحد را سالم از محاصره خارج کند.
پاسداران و مزدوران رژیم حلقه محاصره را تنگتر میکردند و تمامی راههای فرار که در طرح پیشبینی شده بود را میبستند. در همین لحظات بهروز متوجه شد که دیگر امکان خروج از پایگاه وجود ندارد. او که از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و بهشدت مجروح شده بود، نگاهی به دستش کرد، فقط سهگلوله باقی بود، چیزی بهسرعت از ذهنش گذشت: ضربهیی جانانه در آخرین لحظات. او درحالیکه بدنش غرق خون شده بود، خود را بهروی زمین انداخت و چنین وانمود کرد که تنها جسد بیجانش باقی مانده است. با قطع شدن تیراندازی از داخل پایگاه، پاسداران که توسط شکنجهگران زندان دیزلآباد همراهی میشدند، تصور کردند که دیگر هیچمجاهدی در پایگاه زنده نمانده است. آنها پس از شلیک چند رگبار بهداخل پایگاه وارد آن شدند و از دور بهروز را دیدند که غرق در خون افتاده است. علیرضا شفیعنیا، سرشکنجهگر زندان دیزلآباد، بهسرعت بهسمت بهروز دوید تا اولینکسی باشد که بهاو دست مییابد. بهگفته کسانیکه در زندان این دژخیم را دیده بودند، او پیشاپیش برای بهروز پرونده قطوری ساخته بود و همواره برای روزی که او را دستگیر کند، خط ونشان میکشید و از شکنجههایی که بهاو خواهد داد با کینهیی حیوانی یاد میکرد. اکنون لحظه رودررویی فرارسیده بود، بهروز با کمال خونسردی و آرامش چرخی زد و گلولهیی را در قلب شفیعنیای دژخیم نشاند. پاسداران دوباره عقبنشینی کردند و اتاق را بهرگبار بستند و تامدتی میترسیدند بهاو نزدیک شوند، ساعتی بعد وقتی وارد اتاق شدند، با پیکر بیجان بهروز که خون تازه از شقیقهاش جاری بود، روبهرو شدند. مجاهد قهرمان،بهروز، با شلیک آخرین گلوله بهعهد خودش با خدا و خلق وفا کرده و اسرار خلق و انقلاب را در سینه رازدارش برای همیشه حفظ کرده بود.
سالها بعد یکی از اعضای همین واحد نظامی، که شاهد بسیاری از صحنههای آن درگیری بود، درباره تأثیر شهادت قهرمانانه بهروز گفت: هنوز داستان بهروز در کوچه کتابی خیابان شهناز بر سر زبانهاست. آنان هنوز از کسی سخن میگویند که یکتنه در مقابل گلهیی از پاسداران مقاومت کرد و یکی از دژخیمان را که تا یک روز پیش شلاق بر پیکر مجاهدان میکوفت، بههلاکت رساند و با فداکاری،یارانش را برای ادامه رزم، از محاصره آدمکشان خمینی نجات داد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96